Thursday, December 17, 2015

گفتگوی جنجالی رضا رشید‌پور با شهرام جزایری
https://youtu.be/lA12-9FnTaM

Saturday, August 10, 2013

نهار می خورم می خوابم دمدمای غروب در باز میشود
کارشناسی دیگر برای باز جویی آمده

همان سوال و جوابها و بیشتر

شام میخورم می خوابم

صبح بلند میشوم صبحانه و دوباره می خوابم

نهار بلند می شوم می خوابم

دمدمای غروب در باز میشود
کارشناس دوساعت
سیگار ندارم کلافه ام
کارشناس هم سیگار ندارد
آب مبخورم

تمام

شام و بعد خواب

قرار است فردا آزاد شوم

شاد می خوابم صبحانه می خورم
می خوابم

بیدار میشوم وقت نهار نیست

منتظرم خبری بشود

نه ! هیچی

نهار و بعد خواب
زود بیدار میشوم تا کارشناس بیاد

انتظار انتظار انتظار خبری نیست

کلافه ام

می خوابم
صبحانه میخورم اما دیگر خوابم نمی برد

بعد از ظهر روز سه شنبه است روز مسابقه فوتبال ایران و لبنان

در باز میشود به 209 منتقل میشوم

اول با سه نفر در یک اتاق دو تایمان را تازه آورده اند یکی ملی مذهبی و ارتباط با ملی مذهبی خارج که بیست روز در انفرادی بود .

دیگری برای فعالیت در فیس بوک

با تعجب می پرسم : مگه با هویت واقعی کار میکردی ؟!

او : نه !

پس چطور شد گرفتنت و شناسایی شدی ؟

او : نمیدانم

من : از خونه کار میکردی ؟

او : نه ! از شرکت محل کارم

من : آدرست کجاست ؟

او : فلان جا

من : اونجا مسکونی زیاده ؟

او : نه

من : اطرافت سازمانی چیزی هست ؟

او : استانداری

من : خوب پس همونه که ردتو زدند

در ادامه گفتم فعالیت جعلی از واقعی خطراتش بیشتره

چرا که با هویت واقعی خودت به اندازه جرات و شهامتت در دنیای واقعی پاتو دراز می کنی

اما با هویت غیر واقعی فراتر از جرات شهامت و توانایی هات حرف میزنی و می نویسی و وقتی گیر کردی نمیتونی از خودت دفاع کنی

من ابراز ناراحتی کردم

به سلول دیکری منتقل میشوم

در سلول باز میشود

با دیدن این چهره که تداعی کننده تصاویری از گذشته است و یاد اور چهره ای شناخته شده
روز شده من تا نزدیکهای ساعت 11 خوابیدم

درب سلول باز میشود با سری سنگین از خواب بیدارم می کنند

کارشناسی به دنبالم آمده نگهبان چشم بند به من می دهد و از سلول بیرون میروم سخت است که جلوی پایت را نبینی ..

کارشناس مرا با خودرو به دادسرا می برد از خوشحالی ذوق زده میشوم ..

با خودم فکر میکنم که آیا چه حکمی به من میدهد یا چه برخوردی میشود .

کارشناس : فکر می کنی چه حکمی بهت بدهند ؟
من : نمیدانم

در حال فکر کردن برای یافتن پاسخی بودم

کارشناس بی درنگ جمله ای می گوید : هر چی دادند ، کمتر از اعدام را قبول نکن
من به شوخی می گویم اسسن برای اعدام امده ام

توی دادسرا : کارشناس پیش از وارد شدن به محوطه دادسرا چشم بندم را بر میدارد

در راهروی دادسرا مرد مسنی نشسته است که برای ازادی پسرش
آمده و روی صندلی نشسته است .

زندانی دیگری با لباس راه راه زندان که بعدها وقتی به 350 رفتم انجا دیدمش روی صندلی نشسته !

به سمت ردیفی که ما هستیم امده و در صندلی کناری من می نشیند از او سوالی می پرسم : ببخشید جرم شما چیه ؟ می گوید ویلاگ
می پرسم سیاسی هستید ؟

در پاسخ می گوید : آره

می پرسم چقدر حکم دارید ؟

او : دو سال

از من می پرسد : شما چی ؟ سیاسی هستید ؟ چه کار کردی ؟

من : آره - پلاک گارد برداشتم و پرچم سرخ با مضمون بالا

او : چیزی نیست ! چون نزدیک انتخاباته آوردندت وگرنه کاری نکردی

زیاد سخت نمی گیرن برای پلاک گارد

من که این گفته را شنیدم توی دلم نفسی راحت کشیدم و امیدوار شدم که بعد از انتخابات آزاد خواهم شد ذوق زده می شوم

کارشناس با دیدن من و حرف زدن با کنار دستی ام گفت مگر نگفتم حرف نزن
رو به من می گوید : کاری می کنی که رفتار دیگه ای با هات داشته باشم حواستو جمع کن

خیلی منتظر هستیم زمان دیر می گذرد و من بی صبرانه منتظرم تا نتیجه بازپرسی را بدانم

اما کله ام داغ است و قصدی جز مردن ندارم

اون وقت نمیدانستم و به ذهنم خطور نمی کرد که شاید هنوز درصد آدر نالین ترشح شده از دیروز هنوز غلظت زیادی دارد و تحت تاثیر آن هستم .

وارد اتاق باز پرس میشویم

باز پرس با تیپ و قیافه ای شیک و مرتب و کت و شلواری که به تن دارد و روی خندان ته دلم قرص است که از آخوند بهتر است .

اساسا" با آخوندها مشکل دارم

سوال جواب

چرا به این انتخابات اعتراض داری ؟

من : چون شورای نگهبان هست و کاندیداها را دست چین می کنند

باز پرس : ولی همه را که نمیشود کاندید کنند در آمریکا هم فقط دو نفر کاندید هستند

من : با تعجب ! ولی در امریکا دو سال بصورت الکترال از بین کاندیداهای احزاب مختلف با رقابت بالا می آیند نه یک هفته مانده به روز رای گیری

باز پرس : چرا این رژیم نامشروع است ؟

من : چون برای ارزشهای حقوق بشری و سکولاریسم ارزش و احترامی قائل نیست

بازپرس : چرا اعتراض داری و چرا انتصابات می خوانی ؟

من : چون در انتخاباتی که من و امثال من نتوانند کاندید شوند انتصابات است

امضا می کنم باز جویی ها را و کارشناس مرا از دادسرا بیرون برده و سوار ماشین و به طرف 240 راه می افتیم چشم بند را می زنم

در سلول نگهبان غذای مرا گذاشته و رفته است

نهار و صبحانه ام یکی و خورده میخوابم
در سلول باز است و من خسته ام سه تا پتو گرفته ام

بی درنگ پتوها را پهن کرده و می خوابم شب به خیر می گویم به نگهبان و می خوابم .