Saturday, August 10, 2013

نهار می خورم می خوابم دمدمای غروب در باز میشود
کارشناسی دیگر برای باز جویی آمده

همان سوال و جوابها و بیشتر

شام میخورم می خوابم

صبح بلند میشوم صبحانه و دوباره می خوابم

نهار بلند می شوم می خوابم

دمدمای غروب در باز میشود
کارشناس دوساعت
سیگار ندارم کلافه ام
کارشناس هم سیگار ندارد
آب مبخورم

تمام

شام و بعد خواب

قرار است فردا آزاد شوم

شاد می خوابم صبحانه می خورم
می خوابم

بیدار میشوم وقت نهار نیست

منتظرم خبری بشود

نه ! هیچی

نهار و بعد خواب
زود بیدار میشوم تا کارشناس بیاد

انتظار انتظار انتظار خبری نیست

کلافه ام

می خوابم
صبحانه میخورم اما دیگر خوابم نمی برد

بعد از ظهر روز سه شنبه است روز مسابقه فوتبال ایران و لبنان

در باز میشود به 209 منتقل میشوم

اول با سه نفر در یک اتاق دو تایمان را تازه آورده اند یکی ملی مذهبی و ارتباط با ملی مذهبی خارج که بیست روز در انفرادی بود .

دیگری برای فعالیت در فیس بوک

با تعجب می پرسم : مگه با هویت واقعی کار میکردی ؟!

او : نه !

پس چطور شد گرفتنت و شناسایی شدی ؟

او : نمیدانم

من : از خونه کار میکردی ؟

او : نه ! از شرکت محل کارم

من : آدرست کجاست ؟

او : فلان جا

من : اونجا مسکونی زیاده ؟

او : نه

من : اطرافت سازمانی چیزی هست ؟

او : استانداری

من : خوب پس همونه که ردتو زدند

در ادامه گفتم فعالیت جعلی از واقعی خطراتش بیشتره

چرا که با هویت واقعی خودت به اندازه جرات و شهامتت در دنیای واقعی پاتو دراز می کنی

اما با هویت غیر واقعی فراتر از جرات شهامت و توانایی هات حرف میزنی و می نویسی و وقتی گیر کردی نمیتونی از خودت دفاع کنی

من ابراز ناراحتی کردم

به سلول دیکری منتقل میشوم

در سلول باز میشود

با دیدن این چهره که تداعی کننده تصاویری از گذشته است و یاد اور چهره ای شناخته شده

No comments:

Post a Comment