Saturday, August 10, 2013

همان مامور بزن بهادر ، می گوید اینجا وزارت اطلاعات هست درس می دیم تاریخی

در بازجویی از من می پرسند : تو مگه مغز خر خوردی ؟ کسخلی ؟ نگفتی با گلوله بزننت ؟!

من : از گلوله ترسی ندارم . آمدم که گلوله بخورم که کشته بشوم

بازجویم می رود توی حال با یکی صحبت می کند از صدایش می فهمم که

همان مامو ر است که کتکم زد می گوید : اینقدر گلوله دلریم که توی سر شماها خالی کنیم !! با صدایی که من بشنوم

دوبار فرمها را پر می کنم یکی با مامور وزارت

دومی با مامور سازمان که کار به آخر شب می کشد

ساعت از یک نیمه شب گذشته

بعد از چرتی در کف اتاق باز جویی با یک مامور انتقال به بند 240 زندان اوین با خودروی زانتیا و چشمهای بسته منتقل میشوم

از مسیر پرسیدن راننده قطعیت پیدا می کنم که از ضرابخانه در حال رفتن هستیم

No comments:

Post a Comment