Saturday, August 10, 2013

سر انجام پس از یکساعت در صندلی عقب می نشینم دو طرفم هم مامور خودم هم سرم پایین با چشمهای بسته

همان کسی که منو زد پشت فرمان نشسته بود از راه رفتن خودرو می فهمم که از خط ویژه اتوبوس می رود

به ضرابخانه می رسیم و آن حوالی از آب و هوای آن حوالی قابل درک است .

داخل اتاق می شویم به من می گوید : سرت رو بر نگردون

می گوید : آب می خوای

من : آره خیلی تشنه ام ادامه میدم میشه سیگار بکشم !!!؟

مامور : که جوان است با ریشهایی چند روز اصلاح نشده و زیر چشمهایی کبود و گود رفته که نشان از داشتن اعتیاد او دارد

می گوید : این فرمها را پر کن بعد سیگار هم بهت میدم

می گویم : توی کوله ام سیگار دارم

فرمها را می بینم رویش نوشته وزارت اطلاعات

تازه می فهمم که در سه راه ضرابخانه باید باشیم

No comments:

Post a Comment