Saturday, August 10, 2013

نیم ساعتی بیش نگذشته که ماموران وزارت اطلاعات سر می رسند .

پیش تر یک مامور از اطلاعات سپاه رسیده بود یا ... چشمهایم بسته بود .

مامور از من می پرسه: اینها ( لباسهایم و ستاره های سرخ روی شانه هایم ) را از کجا گرفته ای ؟

گفتم : از چه گوارا

مامور : یک مشت محکم و قرص از پس گردنم میزنه .

دوباره از من می پرسه : از کی گرفته ای ؟ از اشرف ؟!

گفتم : از چه گوارا !!!

مامور اطلاعات : سیلی محکمی از توی صورتم و دهنم میزنه

دوباره می پرسه : از کی گرفته ای

می گم : حالا که زدی دیگه جواب نمیدم

گفت : چی !!!!!!

می گم : جواب نمیدم ! حرفی ندارم

در این حال است که منو به زور از روی صندلی بلند می کنه و با هول دادن میخواهد با چشمهای بسته دنبال خودش بکشه

با هم بگو مگو می کی کنند

اون یکی نمی گذاره از اینجا منو ببرن

یکی که منو زده به زور می خواهد منو ببره

آخرش منو با زور دنبال خودش می کشه و از روی پله ها هول می ده فقط من حواسم هست که از دو سه تا پله اومدم بالا نباید بیفتم

به همین خاطر مثل گربه خودم را برای عبور از پله ها آماده کرده ام چون توی ذهنم هست که کجا پله است .

No comments:

Post a Comment