Saturday, August 10, 2013

جلوی درب زندان اوین ، مامور به نگهبان دم درب و راه بند ورودی می گوید :اجرای احکام

مامور در پاسخ به سربازی که در محل استقرار برای بازجویی بودم و آن

سرباز پرسید : کجا می بریدش ؟

گفت : جایی که عرب نی انداخت

وارد محوطه اوین می شویم

لباسهایم و کوله ام را تحویل می دهم پولم را پس از شمارش به من می دهند .
ساعت از 2 نیمه شب گذشته

لباس زندان به تن می کنم

سوار یک پژو می شوم ، چشمهایم بسته است

از صدای فریاد به عاقبت کارم فکر می کنم که به چه سرنوشتی دچار می شوم ( بعد ها فهمیدم که فریادها را سربازان سر پست برای افسر نگهبان و خبر دادن به همدیگر به کار می برند ) .

اما استوار هستم با خود عهد بسته ام که چوبه دار را نیز می بوسم و آبروی نداشته حکومت را بر باد خواهم داد و همه مردم جهان خواهند فهمید که برای یک اعتراض ساده در کشور من بازداشت شکنجه و اعدام می کنند

در همین عوالم هستم که به درب 240 می رسیم

وارد می شویم معاینات پزشکی انجام می شود و سپس به سلول انفرادی منتقل می شوم .

سلول انفرادی که دستشویی فرنگی استیل هم دارد

اول خوشحال هستم که امکانات همه محیا است . شر نگهبان کم است .

بعدها که به 209 منتقل شدم فهمیدم که دستشویی و گاز ازت آن روی حافظه اثر گذاشته و در طولانی مدت آنرا تخریب می کند .

و زندانی را دچار توهم می کند

No comments:

Post a Comment